۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای ولایتی رژِیم پوشالی را تحریم نمائید!

در اوضاع و احوالی که تمامیت ارضی، استقلال، حقوق و آزادی های مردمان افغانستان از طرف امپریالست های اشغالگر به رهبری امپریالیزم امریکا پایمال گردیده، دور سوم انتخابات نمایشی ریاست جمهوری و شوراهای ولایتی رژیم پوشالی شروع گردیده است.
این انتخابات، چه انتخابات ریاست جمهوری باشد و چه شورای ولایتی، بازی سیاسی ای است که اشغالگران امپریالست براه انداخته اند و به پیش می برند. در این بازی سیاسی اشغالگران می خواهند طوری وانمود سازند که افغانستان یک کشور" مستقل" است و سرنوشت انتخابات در دست مردمان آن می باشد. اما حقیقت چیز دیگری است. آنچه که امروزواقعیت دارد حالت مستعمراتی و تحت اشغال کشور است. در انتخابات کنونی، مانند انتخابات گذشته، نقش تعیین کننده برای انتخاب رئیس جمهور دست نشاندۀ رژیم را اشغالگران امریکایی دارند.
اشغالگران امریکائی بفکر به کرسی نشاندن دست نشانده ای است که منافعش را بطور احسن تامین نماید. هر یک از کاندیدان ریاست جمهوری که بر کرسی دست نشاندگی تکیه زند، پیمان امنیتی با اشغالگران امریکایی را امضا خواهد نمود. این خیانت ملی، اسارت مردمان کشور را بصورت دراز مدت در بر خواهد داشت. امضا نمودن پیمان امنیتی از طرف رئیس جمهورجدید رژِیم به این معنی است که یکتعداد از پایگاه های استراتیژیک نظامی امریکائی از سال 2014 الی 2024 در افغانستان مستقر باقی می ماند. برعلاوه این امکان وجود دارد که پیمان مذکور تا سال 2034 تمدید گردد. در چنین حالتی حاکمان اصلی افغانستان کماکان اشغالگران امپریالیست خواهند بود و افغانستان به همان حالت مستعمره  نیمه فئودالی باقی خواهد ماند.
"دسته هشت مارچ زنان افغانستان"با قرارداد امنیتی با اشغالگران امپریالیست و ادامه حضور شان کاملاً مخالف است وباور کامل دارد که امضا قرار داد امنیتی با امپریالیست های امریکایی جز خیانت ملی و میهن فروشی چیز دیگری نیست. از آنجایی که مردم زحمتکش افغانستان اعم از زنان و مردان بخوبی میهن فروشان را شناخته اند، باز هم مانند انتخابات گذشته به پای صندوق های رای نخواهند رفت.
ادامۀ حضور دراز مدت پایگاه های استراتیژیک نظامی اشغالگران امریکایی، جنگ تحمیلی برمردمان کشور را طولانی تر خواهد نمود. بناءً مقاومت همه جانبه نیز بشکل دراز مدت آن ادامه خواهد یافت. فقط با مقاومت ملی مردمی و انقلابی است که می توان اشغالگران را از کشور بیرون راند و رژیم دست نشانده را سرنگون ساخت وانقلاب دموکراتیک نوین را به پیروزی رساند.
"دسته هشت مارچ زنان افغانستان" قویاً باور دارد که با حضور دراز مدت پایگاه های استراتیژیک نظامی اشغالگران وضعیت زنان بهبود حاصل نخواهد کرد، بلکه بدترخواهد گردید. فقر، بیکاری، ستم، و تجاوزات جنسی بر زنان، باز هم تحمیل خواهد گردید. شعار "آزادی زنان " از طرف نوکران گوش بفرمان اشغالگران به مثابۀ پردۀ فریبی برای پوشاندن اسارت و بردگی و اشغال افغانستان است.
"دسته هشت مارچ زنان افغانستان" از تمامی زنان و مردان ستمدیده افغانستان می خواهد که انتخابات دروغین ریاست جمهوری و شورای ولایتی رژیم پوشالی را تحریم نموده و به پای صندوق های رای نروند و هر چه قاطعانه تر آن را تحریم نمایند.

مرگ بر اشغالگران و رژیم دست نشانده!
به پیش در راه مقاومت ملی مردمی وانقلابی!
دسته هشت مارچ زنان افغانستان
27 حوت 1392 ( 18 مارچ 2014)

*******************

امضاء توافقنامۀ امنیتی هیچ معنایی جز خیانت ملی و وطن فروشی ندارد

از هفتم اکتوبر 2001  که افغانستان را اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا به اشغال خویش درآورده اند و رژیم دست نشانده و گوش بفرمان خویش را به مسند قدرت نشانده اند، تا حال چهار بار انتصابات لویه جرگه های مسخره و فرمایشی را برگزار کرده اند. چهارمین لویه جرگه مسخره نمایشی که امروز پنجشنبه 30 عقرب 1392 شمسی توسط رژیم پوشالی روی صحنه آورده میشود، حتی بیشتر از لویه جرگه های قبلی یک لویه جرگۀ کاملا خاینانۀ ملی و میهن فروشانه است . توافقنامۀ به اصطلاح امنیتی دوجانبه، که قرار است درین لویه جرگه به تصویب برسد، به امپریالیزم اشغالگر امریکا و هم پیمانان اشغالگرش رسما اختیار میدهد تا آنچه میخواهند در داخل افغانستان آزادانه انجام دهند.
این لویه جرگۀ نمایشی در واقع همان وضعیتی را که در ظرف 12 سال گذشته نیروهای اشغالگر داشتند به شکل بهتری رسمیت میدهد. جاروجنجالی که رژیم پوشالی از مدت یکسال به اینطرف برسر مصئونیت قضایی نیروهای اشغالگر در افغانستان براه انداخته است، در واقع از همان اولین روزهای تجاوز اشغالگران تا کنون وجود داشته و بدون هیچ استثنایی از طرف اشغالگران امپریالیست به مرحله اجرا درآمده است. اما رژیم پوشالی میخواهد که از طریق به راه انداختن جنجال های دروغین از خود چهره ملی و مستقلی به نمایش بگذارد. در ظرف 12 سال گذشته هر جنایتی که از طرف نیروهای اشغالگر در افغانستان سر زده نه تنها آنها محاکمه نگردیده اند بلکه از تعقیب هم معاف بوده اند. در حقیقت امر این مصئونیت قضایی ازهمان ابتدای اشغال افغانستان توسط امپریالیست های اشغالگر عملی گردیده است. کاری که رژیم دست نشانده از طریق لویه جرگۀ فعلی انجام میدهد، رسمیت بخشیدن کامل و آشکار به این خیانت و جنایت است.
امپریالیست های اشغالگر با امضای این توافقنامه به اصطلاح دوجانبه حق دارند "خودسرانه" به خانه های مردم داخل شوند آنها را بکشند، بمباران و حتی تجاوز جنسی نمایند. بعد از امضای این توافقنامه ننگین هر عملی که از طرف نیروهای اشغالگر سر زند مجرم شناخته نمیشوند، زیرا توافقنامه رسما عمل جنایتکارانه شانرا آزاد گذاشته و قانونا اجازه میدهد که چنین اعمالی را مرتکب شوند. امضای این توافقنامه نه تنها مصئونیت قضایی اشغالگران را تائید میکند، بلکه مهر تائید بر اشغال کشور و حضور درازمدت نیروهای اشغالگر درافغانستان میزند. مردم ما بخوبی میدانند که اعضای قریب به سه هزار نفری لویه جرگه مشورتی با صرف صد ها میلیون ها دالر توسط اشغالگران امپریالیست دست چین شده اند و به هیچ عنوان نمیتوانند که نماینده مردم ستم دیده باشند. همچنین لویه جرگه بطور کل نیز نمیتواند مظهر اراده آزاد و مستقل مردم افغانستان باشد، بلکه لویه جرگه ای است فرمایشی برای تایید حضور درازمدت قوت های اشغالگر تا بدین وسیله بقا و دوام رژیم دست نشانده تضمین گردد.
دستۀ هشت مارچ زنان افغانستان اعلام میدارد که با هر گونه قرارداد امنیتی با اشغالگران امپریالیست و ادامۀ حضورشان در کشور مخالف است. از دیدگاه ما امضای هرگونه قرارداد امنیتی با اشغالگران و توافق با حضور دراز مدت نیروهای اشغالگر در افغانستان در هرسطحی که باشد جز تائید اشغال کشور و خیانت ملی و میهن فروشی چیز دیگری نمی تواند باشد. ما با صراحت اعلام میداریم که امضای توافقنامه امنیتی میان رژیم دست نشانده و اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا فقط باعث ادامۀ حضور درازمدت نیروهای اشغالگر درافغانستان بوده و جنگ را برمردم ستم دیدۀ این کشور تحمیل می نماید. مردم افغانستان هیچ راه دیگری ندارند جز اینکه به مقاومت همه جانبه علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنان تا خروج قهری نیروهای اشغالگر از  کشور و سرنگونی رژیم دست نشاندۀ شان دست بزنند.

مرگ بر اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده!
به پیش در راه پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی همه جانبه علیه اشغالگران و رژیم پوشالی!
دسـتـه هـشـت مـارچ زنـان افـغـانـسـتـان
30 عقرب1392

*******************


مرسل نبرد
کــــودک کــــارگــــر

صدای کودک لرزان و ترسان
صدای پر زدرد و رنج و حرمان
صدای کودک یک کارگر زن
صدای کودک مرد نگهبان
زتنهایی هراسان است کودک
چسان پر غصه نالد طفل نادان
چنان نالد که گویی طفل تنها
بود بیکس و از خیل یتیمان
پدر اندر نگهبانی است مصروف
و مادر نوکر اطفال خانان
چه سازد طفل بی شیر و گرسنه
چه سازد طفل تنها غیر گریان
نمی یابی درین وارونه دنیا
  نصیب کارگر جز خانه ویران
ولی آباد سازد کاخ ثروت
محیط عیش بر سرمایه داران
جهان سرچپه جز واژگونی
نمی ارزد بباید کرد ویران
و بر ویرانه هاش شهر رهایی
بباید کرد و کرد و کرد بنیان



صدای لرزان و ترسان
صدای زندگی پر درد
رومی گوید ز پدر کارگر
ز این جامعه گشته بدبخت
زین نظام ظالمانه
زین فقر و بیچارگی
زمادر بیمار که در خانه های مردم
میان شستن و پختن
زین زندگی فقیرانه
کودک کارگر
گهی ساجیق بخرید
گهی گوید قلم و کتاب می خواهم
زندگی بی درد خواهم
صدای لرزان اش
ز این جامعۀ ظالمانه
به گوش کسی نمی رسد
صدایی می زند
چه گویم ز این زندگی
ز پدری کارگر
که صبح تا شام می رود بهر لقمۀ نان
یا ز مادری بیمار
زکدام خانۀ کارگر این زمان
در خانۀ کارگر همیش درد و ماتم
در خانۀ سرمایه دار همیش خنده و شادی
زین زندگی تا کی گویم
زین زندگی ظالمانه
تا به کی؟

*******************


من زن صد ساله ام
صد ها هزار ساله ام
زنی که تمامی رنجها را از هزاران سال پیش کشیده استدر قرون وسطا، مرا چون جادوگری به آتش کشیدند
گاهی بخاطر زن بودنم ، در کودکی زنده بگورم کردند
در جای جای این کره خاکی ، گاهی بخاطر عشق ، آتشم زدند، سنگسارم کردندبرای رشادتهایم
برای مبارزاتم
برای آزادی
بخاطر اینکه کارگرم
دهقانم
برای مادر بودنم
برای خواهر بودنم
بخاطر زن بودنمبدارم کشیدند و تیربارانم کردند
حتی وقتی جلادان میخواستند مرا به د ار بکشند ، شکنجه ام کردند ، تجاوزم کردند و بعد بدارم کشیدند
من زنم ، زنی که به اندازه این کره خاکی عمر دارم و رنجها کشیده ام
فریادهایم قرنهاست دل همگان را به درد می آورد
من سفیدم ، سیاهم ، قرمز و زردم
به هر رنگی که باشم یک زنم !
زنی که دیگر نمیخواهد به سان گذشته زندگی کند
زنی که میخواهد دیگرگون کند ، زنی که دیگر پایبند قوانین شما نیست!
زنی که میخواهد آزاد و رها باشد و دیگران را نیز رها سازد و دیگران را نیز رها سازد  


*******************


گزارشی از وضعیت محبس زنانه ولایت هرات
مکانی برای عیاشی مسئولین زندان و قبرستانی برای زنان و کودکان دربند!
پرسیدم از سرشک که سرچشمه ات کجاست؟
نالید و گفت: "سر"  ز کجا ، "چشمه" از کجاست؟
لبخند لب ندیده قلبم که پیش عشق:
هر وقت دم زخنده زدم، گفت: نابجاست!
اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا با شعار کاذبانه "آزادی زنان" و " مبارزه علیه تروریزم" افغانستان را اشغال نمودند. واقعیت بیانگر آنست که امروز بیش از هر زمان دیگر زنان مورد تحقیر، توهین و تجاوزات جنسی قرار گرفته و می گیرند.
دختران جوان در شرایط کنونی اجازه حق تعیین سرنوشت خود را ندارند، امروز در افغانستان رابطه گرفتن دختر با پسر بخاطر تعیین سرنوشت جرم  محسوب می شود. و در اکثر اوقات منجر به مرگ دختر از طرف فامیل دختر می گردد. در بسا موارد دختر از طرف رژِیم پوشالی به محاکمه کشیده شده و روانه زندانی می گردد. طوریکه همه میدانند که شلتر های وزارت امور زنان به فاحشه خانه ای برای اراکین بلند پایه دولتی تبدیل گردیده است. علاقه خاصی داشتم تا وضعیت زنان زندانی را بدانم. بعد از مدتها انتظار  و تلاش زیاد موفق شدم که وارد محبس هرات گردم، از اولین دروازه محبس که عبور نمودم، دروازه پشت سرم بسته شد یک نوع وحشت بر من مستولی گردید با خودم گفتم طوریکه از نام زندان پیداست خیلی خطرناک و وحشتناک است.
با یکی ازمسئولین محبس وارد اتاق وی شدیم و او از اوضاع داخل زندان و زندانیان برایم قصه کرد. او می گفت: زنانیکه به اینجا زندانی هستند جرمی ندارند بی گناه هستند.
پرسیدم چطور؟
تبسمی کرد و گفت بیا بریم تا از نزدیک ببینیم خودت  جواب سوالت را می یابی. هر دوی ما وارد زندان زنانه شدیم یک سالون خیلی باریک، تاریک و طولانی بود. به دروازه ورودی نفر مسئول مبایل های ما را گرفت و ما را به داخل سالون رهنمایی کرد و دروازه را پشت ما بست، باز یک نگاهی به پشت سرم کردم و دلم لرزید مجددا با خودم گفتم که زندان چقدر خطرناک است. به آخر سالون که رسیدیم یک نفر دیگری ما را تلاشی کرد و هدایت مان کرد به سالون دیگری و دروازه را پشت سرمان بست ، احساس خطر می کردم، آخر زندان خیلی خطرناک بود از مسئول زندان که همرایم بود پرسان کردم که چند دروازه دیگر مانده تا به مقصد برسیم؟ گفت 3 دروازه دیگر. سه دروازه را پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به دروازه آخری که مسئول آن یک خانم جوان بود وقتی چشمم به زن افتاد به دهنش ساجق بود او به طور بی ادبانه ای ساجق را اذیت می کرد. یک شلوار همراه یک جاکت کوتاه پوشیده بود روسری اش قسمی بود که فقط گل موی او را پوشانده بود و بس، بعد از احوال پرسی او ما را به اتاق های زندانیان هدایت کرد و تک تک اتاق ها را بما معرفی کرد. اتاق اول، اتاق خیاطی بود و چند خانم کلان سن مشغول دوخت و دوز بودند، به همگی سلام دادم، متاسفانه که نتوانستم از ایشان پرسان نمایم که به چه جرمی زندانی شده اند.
اتاق دوم اتاقی بود که ازنخ، انواع پوشاک نخی  را می ساختند و این اتاق دخترانی را دیدم که حدودا بیست تا بیست و پنج ساله معلوم میشدند. حالت بدی برایم رونما گردید ودلم گرفت، به همه سلام دادم وآنها ازمن خجالت کشیدند و روسری های خود را آوردند رو صورت شان ، نفری که همرایم بود مرا زود  از اتاق بیرون نمود. با خود گفتم به هرشکلی که شود باید وضعیت شان را در داخل زندان بدانم و بفهمم که به چه جرمی زندانی اند. اتاق بعدی اتاق آموزش لسان انگلیسی و ادبیات دری بود. خانمی که همرایم بود گفت  معلم از بین خود زندانیان می باشد.  معلم شان یک دختر جوانی بود که بین 24 26 ساله به چشم می خورد خیلی کنجکاو شدم که با این دختر که استاد دختران بود هر طوری که شده چند کلمه خصوصی حرف بزنم.  از خانمی که همرایم بود اجازه خواستم که با استاد صحبتی داشته باشم. خانم مسئول برایم گفت خصوصی امکان ندارد می توانی در حضورم با او صحبت نما ئید، من هم قبول کردم.
اتاق بعدی اتاق کودکان بود، با دیدن اتاق کودک دیگرکاملا تعجب کردم و پرسیدم: کودکان هم زندانی اند؟
مسئول خنده کنان گفت نه دخترجان، مادران این اطفال زندانی اند، چون کودکان به مادر نیاز دارند آنها را این جا نگهداری می کنیم و از آنها نیز مواظبت می نمائیم. باخودم گفتم عجب!!!
رسیدیم به میدانی که شبیه میدان بازی بود و به قول خانم مسئول، میدان جایی بود که زندانیان و کسانیکه از بیرون به دیدن شان می آمدند درین مکان با هم ملاقات می کردند اتفاقا که همان روز، روز ملاقات بود و خیلی هم بیر و بار (شلوغ ) بود.  تمام زندانیان به یک زنجیر بسته بودند، مانند حیوانات به یک ردیف ایستاده بودند، خویشاوندان شان هم با آنها به همان حالت حرف می زدند. این وضعیت بزرگترین توهین بمقام یک انسان است. رژیم مستبد و پوشالی با این وضعیت از یک طرف زنان را مورد تحقیر و توهین قرار می دهد و از طرف دیگر کسانیکه به ملاقات زندانیان می آیند، میترساند و آنها را وادار به اطاعت بی چون و چرا از مردان مینماید. 
خانم مسئول گفت: باید 20 دقیقه منتظر باشید تا بتوانید آن دختر جوان را ببینید چون حالا صنف دارد، گفتم خیلی خوب، برایم چوکی گذاشت در همان هوای آزاد نشستیم، درهمین 20 دقیقه زیاد فکر کردم و زندگی آنها را با زندگی خود مقایسه میکردم، به این فکر فرو رفتم که اینها نه جنایتکارند و نه میهن فروش، نه تجاوزگرند و نه هم غارتگر، پس چرا به زنجیر کشیده شده اند؟
انگار20 دقیقه تمام شد و ملاقات کننده ها رفتند و زندانیان هم به اتاق های شان برگشتند، سکوت مطلق در زندان حکمفرما گردید .
خانم مسئول آن دختر را آورد و خودش رفت، مسئول زندان که همرایم بود کمی جلو رفت تا قدم بزند. من کمی راحت شدم و از دختر سوال کردم اسم شما چیست دوست من؟ گفت: مریم، بعد قسمی سوال کردم که طعنه آمیز برداشت نکند.
شما به چه گناهی اینجا هستید؟
دختر چشمانش اشک آلود شد و به قول عامیانه گفت: خواست خدا بوده این سرنوشت من بوده ، من خیلی بدبختی ها کشیدم، به این سن کمی که دارم یک زمانی با پسرخاله ام ارتباط صمیمی داشتیم روزی پسرخاله ام برای اولین بار یک موترخریده بود، از من خواهش کرد تا با وی یک گشتی داخل شهر بزنیم. من هم با وجودیکه با هزاران ترس قبول کردم. یک روز بعد از ظهر آمد به دنبالم، به بسیار مشکلات  و به صد بهانه توانستم ازخانه بیرون شوم، رفتیم شهر، کم کم داشتیم از شهر بیرون می شدیم، رسیدیم شیدایی، بمن گفت بیا نیم ساعتی اینجا بنشینیم بعد می رویم خانه، من هم قبول کردم، نتوانستم "نه" بگویم.
پنج دقیقه نشسته بودیم، دیدیم مامورین پولیس پیدا شدند ، مصطفی از جا بلند شد و رفت چند قدم تا به آنها برسد و نگذارد که بما نزدیک شوند، من هم از دور نظاره گر بودم صدای شان را نمی شنیدم بعد ازچند دقیقه ای دیدم یکی ازآنها آمد سراغ من، بمن گفت با این پسر چه نسبتی داری؟ من که دست پاچه شده بودم از جایم بلند شدم و ترسیده ترسیده گفتم پسرخاله ام است. گفت: بسیار خوب دیگر سوالی ندارم لطفا با من بیائید گفتم چرا؟ کجا؟ بالاخره نگذاشتند ما دیگر حرفی بزنیم ما را بردند به قوماندانی امنیه هرات ، آنجا خیلی تحقیرآمیز با ما صحبت کردند هر کدام به نوبه خود ما را مسخره کردند از مصطفی خواستند که به پدرش زنگ بزند تا پدرش بیاید. از من هم همین طور، اما من زنگ نزدم چونکه می ترسیدم اگر زنگ بزنم و پدرم بیاید مرا زنده زنده به گور می کند. بهانه کردم که من شماره پدرم را ندارم. آنها گفتند خیلی خوب ما به پدرت زنگ می زنیم، بالاخره به هر مشکلاتی بود نتوانستم مانع شان شوم پدر من و پدر مصطفی بعد از نیم ساعت رسیدند.
همینکه چشم پدرم به من افتاد ، به مامورگفت: صاحب اشتباهی شده این دختر، دختر من نیست، و با کمال پر روئی گفت من اصلا دختر ندارم. خودم را انداختم روی پاهایش و گفتم آقاجان مرا نمی شناسید؟ التماسش کردم که مرا ببخشید اما انگار دلش سنگ شده بود و جالب برایم این بود که پدر مصطفی خیلی ساده مشکل پسرش را حل کرد، یک پاکت سفید که گویا داخلش پول بود گذاشت زیر میز رئیس. مصطفی آزاد شد با پدرش رفت طرف خانه بدون اینکه به من اعتنایی کنند.پدر من هم راهش را گرفت و رفت، من ماندم و مامورین پولیس.
دیگه تمام دنیا را خاکستری می دیدم، سرم گیچ رفت از حال رفتم ، وقتی به هوش آمدم دیدم که داخل یک اتاق هستم و چند تا از زنها هم بالای سرم هستند، سرم به شدت درد می کرد، چشم هایم سیاه و تاریک می شد، از آن  زنها پرسیدم شما کی هستید؟ اینجا کجاست؟ آنها با یک صداگفتند اینجا زندان است خوش آمدی.
 3 ماه را به بسیار مشکلات گذشتاندم تا اینکه یک شب ساعت های 10 یا 10 و سی دقیقه بود که مسئول بخش ما وارد اتاق ما شد و دو تا از دختران جوانی که زیبا روی بودند با خود برد. بعد از رفتن آنها از دختران دیگری که آنجا بودندپرسیدم: این دوتا را کجا بردند؟ و چرا این وقت شب بردند؟ یکی ازدختران گریه اش گرفت و گفت: هر چند وقت یک بار ما را می برند اتاق رئیس زندان، تعجب کردم و مجددا پرسیدم که آنجا برای چی؟ گفت: ای خواهر تو هنوز هیچی نمی فهمی.
دیگر چیزی نپرسیدم سرم را زیرلحاف خود کردم و به بدبختی ها و به نامردی های پدرم و به بی تفاوت بودن مصطفی و پدرش گریه ها کردم. فردای آن روز، روز ملاقات بود، من از اتاقم بیرون نرفته بودم، همه رفتند به دیدن اقارب شان. مسئول بخش ما که یک خانم بود آمد و صدایم کرد که بیا کسی آمده ترا ببیند، با تعجب پرسیدم من که کسی را ندارم. گفت من دیگر چه میدانم بلند شو با من بیا.
از پشتش رفتم داخل میدان زندان، وای چی می دیدم مادرم آمده بود. از شوق فراوان اشک از چشمهایم سرازیر شد. خودم را انداختم به پاهای مادرم بلندم کرد و مرا به آغوشش فشرد. همانجا نشستیم گفت چطورهستی؟ اینجا چطور می گذرد؟
با طعنه گفتم اینجا خوب است. برایم گفت: پدرت خیلی مریض است، به خانه است، اصلا از خانه بیرون نمی شود. گفتم حقش است مادر بگذار بمیرد. کلی با هم حرف زدیم دست آخر گفتم چرا اینقدر دیر آمدی سراغ من؟ گفت: پدرت را که می شناسی اجازه نمی داد که بیایم، صورتش را بوسیدم و گفتم مهم نیست برو به سلامت.
رفتم اتاق خودم، ملاقات تمام شد همگی آمدند با شور و شوق، از یکی که در منزل بالای تخت من بود پرسیدم چرا همگی خوش هستید گفت: نمی بینی برای ما لباس جدید آوردند ونگاه کن چه غذاهای خوشمزه ای آوردند، به دلم گفتم اینها ببین که با چه دل خوش می کنند  و به چه فکری هستند.
حرفایش راخلاص کرد وگفت: یک شب ساعت 11 بجه بود که زندانبان آمد به اتاق ما و اسم مرا گرفت وگفت با من بیا، باتعجب پرسیدم کجا؟ خنده های تمسخرآمیزی کرد و گفت جایی که بقیه رفتند.
آنگاه فهمیدم و با انرژی کامل از جا بلند شدم و گفتم برویم، رفتیم اتاق رئیس زندان، آن خانمی که همرایم بود به آن مرد گفت خدمت شما!  مرد خنده ای کرد و از جایش بلند شد و گفت می توانی بروی، آن زن اتاق را ترک نمود. 
مرد با اشاره ای به من گفت برو داخل اتاق، همین که این حرف را شنیدم حس کردم یکی سرم را با کاردی کندی می برد. نزدیکش شدم، روبرویش قرار گرفتم و یک سیلی محکمی زدم به صورتش و به رویش تف انداختم. با خشم کامل جیغ زد، نگهبان!
یکی از نگهبانانش آمد داخل و برایش گفت: حبس این دختر بی حیا را 3 سال  تمدید کنید. درحالت خارج شدن از اتاقش گفتم 10 سال دیگر هم که تمدید کنی من خر نمی شوم و تسلیم تو نمی شوم. زمانیکه از بقیه دختران پرسان نمودم که به چه جرمی زندانی شده اند؟ گفت: تمامی این ها یا بخاطر اینکه می خواسته خودش سر نوشت خود را تعیین نماید ویا اینکه با پسری روابط بر قرار نموده است. تعدادی هم فقط بخاطر چند کلمه صحبت با پسری از طرف پولیس دست گیر شده و به زندان انداخته شده اند. چون وقتی زیادی برای صحبت نداشتیم با او خداحافظی کرده زندان را ترک گفتم.
هرکدام ازآن اشخاص که آنجا دیدم اگر با آنها وارد صحبت می شدم و زندگی گذشته شان را مطالعه می کردم ماه ها وقت مرا در بر می گرفت.
همان طوریکه شلتر های وزارت امور زنان محل عیاشی مامورین بلند پایه دولتی گردیده به همان قسم زندان ها محل عیاشی برای مامورین زندان گردیده است.
دختران و زنانیکه به خواست پلید مسئول زندان و صاحب منصبان تن ندادند، به بهانه های گوناگون حبس شان افزود گردیده است. به این طریق یک عده زنان و دختران جوان را وادار به تسلیم در برابر خواست های پلید شان می نمایند.
این است دست آورد 12 ساله اشغالگران و رژیم پوشالی که برای زنان به ارمغان آورده است. اینجا می خواهم بگویم که زندان هرات و دیگر زندانها جایی نیست جزء محل آسایش و عیاشی برای مامورین زندان و محل شکنجه وکامجوئی زنان در بند کشیده شده!
زنان باید بخوبی درک نمایند که بدون بیرون راندن نیروهای اشغالگر و سرنگونی  رژیم دست نشانده و پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین نمی توانند از این مشکلات نجات یابند.
پایان


*******************


ترنم طنین
یـــا مـــرگ یـــا پـــیـــروزی

بر قطره قطره خون شهیدان این وطن                      بـر ذره ذره اشـک یـتـیـمـان این وطن
بـر بـرگ بـرگ زرد گلسـتان این وطن                       بر شاخ شاخ خشک درختان این وطن
بـر ابـر ابـر تیـرۀ بـی بـار ایـن وطــن                        بـر دون دون کرانۀ  بی یار این وطـن
بر مـوج مـوج خـفـتۀ طـوفان انـقـلاب                        بـر لالـه لالـه مــردۀ مــردان انـقــلاب
بـر دانـه دانـه پرتـو تیـر و سـنان رزم                        بر زره زره طاقت عـزم و عـنان جزم
بر های های عرصۀ پیکار سـهـمگیـن                        بر هوی هوی صحنۀ گرم نبرد وک
بر پـاک پـاک ارزش خـلـق وطـن قسـم                      برآّب، خاک و دامن و کوه وطن قسم

ما سر دهیم به راه رهایی و افتخار
لیکن نصیب ملت و ملک است اقتدار

*******************


اشعار خوانده شده در محفل هشت مارچ
زن افغانستان
چه غمگینانه!
در غباری، در افاق دور
کمر به ناتوانی خم کرده ای.
پیچیده در لابلای روزگار سیاهت
زیبایی بی پایان توست
که مردان را حیرت زده می کند
و شاید خشمگین
چندان که کمر به انکار بسته اند.
آه!
چه نزدیکی که به قلب من
این پاره قلب من.
*************
زنـدان زنـدگـی
من زنم
زنی آزادی خواه
زنی پیچاره و غمگین
که در گلویم فقط صدای بغض و کینه جا دارد
صدای صد ها زنی که زیر ظلم اند
من زنم
ولی برده ام می دانند
در این زندگی زندانی ام
در این زندگی پر از تحقیر
در زندگی ام فقط برده ام
در زندگی ام از آزادی خبری نیست
از لبخند خبری نیست
**********
شعری از مرسل نبرد
زن بیدار امروز
به جرم زن بودن
محکوم به اسارتم
زنجیر قدرت و سنت ها و خرافات
صاق زرین برده گی مرد
بر گردنم زیبنده نیست
در دستهایم زولانه ها
زرد، زرد می درخشد
لبخند زهر آگین مرد
مرگ تدریجی ام را لحظه به لحظه اعلان می دارد
لقمه نانی، پاره لباسی
مرا به مزدور بی مزدشان تبدیل کرده اند
حلقه غلامی شان بنام نفقه
گوش هایم را می آزارد
آزادی ام را
به گروگان گرفته اند
محصول کارم را
به رایگان تقاضا می کنند
فقر و تهی دستی
سر نوشتم را رقم می زند
بر خورد همه با من فقط و فقط ابزاری است
اما نه ...!
من زنم
زن بیدار امروز
زنی که برای حقوق حقه ام
به پا خواسته ام
تو نیز بر خیز
تا رستا خیز زمان را بر پا کنیم
تو نیز بر خیز
تا شمشیرها به کف گیریم
تا حقوق حقه مانرا از دهان شیر بگیریم.
تو نیز بر خیز خواهرم
هوشیار باش، بیدار باش، آزاد شو!
من با تو ام، تو با منی، ما با هم ایم
ما برای حقوق حقه بپا خواسته ایم
تا رستا خیز زمان را بر پا کنیم
*********
آفـتـاب مـی آیـد
دریچه را بگشا
آفتاب می تابد
به روی شب در بند
به شب بگو که آه
به تاج دختر مهتاب جلوه گهریم
ستارۀ سحر از جنس گوشوارۀ ما است
اگر فرود آیی
به داغ کورۀ آتشفشان سینۀ ما
چو هیمه ای می سوزی
که آفتاب حقیقت به یک اشارۀ ماست
اگر چه خسته و ییچاره شب نشین شده ایم
بسان نیزۀ خورشید
شکست آیینه شب هنوز چارۀ ماست

*******************

حماسه جاوید    

نظام طبقاتی، مردسالاری و مشکلات سیاست زنان


امروز وقتی به وضعیت جهان و به خصوص جامعۀ  افغانستان نگاه می کنیم، می بینیم که سیاست عرصۀ مردانه است و تعداد انگشت شماری از زنان در آن پا می گذارند. اما سوال اینجاست که چرا زنان کمتر به سیاست روی می آورند؟ آِیا آنان به میل و خواسته خود از سیاست دوری می کنند یا این مقتضای یک نظام مردسالارانه است؟
در ابتدا باید تذکر دهم که در جامعۀ طبقاتی، طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان به طور سازمان یافته از سیاست دور نگه داشته می شوند. در کلیه جوامع طبقاتی، سیاست عمدتا پیشۀ طبقات حاکم بوده و است. در واقع  تشکیل دولت و نظام های سیاسی برای سلطه و آقایی یک طبقه بر طبقات دیگر است. به همین دلیل سیاست یعنی مبارزۀ طبقاتی و هنر دولت داری فقط در انحصار طبقۀ حاکم بوده است و همواره برای طبقات زحمتکش عرصۀ ممنوعه پنداشته شده است. چنان که حافظ شیرازی نیز در دفاع از این بینش، گفته است:
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
رموز مملکت خویش، خسروان دانند
لهذا میان زن و مرد طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان برای دست یازی به سیاست تفاوتی و تمایزی وجود نداشته است. اما ناگفته نماند که زنان طبقات زحمتکش بیشتر از مردان این طبقات از مناسبات موجود رنج می برند، زیرا مردان طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان از ستم ملی امپریالیستی، استثمار طبقاتی و ستم ملی شوونیستی رنج می برند، در صورتی که زنان این طبقات افزون بر این ستم ها و استثمار، از ستم جنسی نیز رنج می برند. (1)
با وجود این که در افغانستان سیاست عرصۀ مردانه بوده و است، همان تعداد انگشت شماری از زنان که پا به این عرصه گذاشته اند نیز زنانی از خانواده های فیودال و سرمایه دار بوده اند. با توجه به نکاتی که ذکر شد، زن و مرد طبقۀ کارگر و زحمتکش، هیچ یک را به عرصۀ سیاست بطور اساسی راهی نیست.
حال جدا از مسایلی که گفته شد، به این می پردازیم که چرا در کل زنان افغانستانی کمتر به سیاست روی می آورند یا چرا زنان اجازۀ حضور در عرصه سیاست را ندارند.
باوری که در جامعۀ سنتی و مردسالار ما حاکم است این است که سیاست پر مخاطره، تشنج بار و در بسیاری موارد خشن است. بناءً این ویژگی ها صفت مردانه می طلبند. زنان بر اساس باورهایی که در جامعۀ ما ریشه دوانیده است، موجوداتی ضعیف، احساساتی و بیش از اندازه عاطفی هستند و این ویژگی های بارزی است که به مردان جرات و امتیاز می دهد تا دروازه های سیاست را بر روی زنان ببندند.
به گفته یکی از فعالین حقوق زن، دختران علاقمند به سیاست به دنیا نمی آیند، درست مانند پسران، اما پسرها برای علاقمند شدن به سیاست شکل داده می شوند و به آنها یاد می دهند بخشی از سیاست باشند چرا که مردم به آنها گوش می دهند.
این نکته قابل تعمق است. امروزه در خانواده ها می بینیم که ابتکار عمل و بخشی از اقتدار خانه به پسران مربوط می شود، آن هم بدون توجه به مراتب سنی، اما یک دختر از همان آوان کودکی مادر بودن، خانه دار بودن و همسر کسی بودن را آموزش می بیند و در نتیجه مردان با غروری آمیخته به افتخار می گویند که سیاست جایگاهی مردانه است و زنان به ندرت در این جایگاه طاقت می آورند.
نکتۀ دیگر اینجاست که در بینش مردسالارانه، مساله زنان یک مسالۀ خانوادگی است و نه اجتماعی و  سیاسی. این مساله بیانگر این موضوع است که عملاً نقش زنان در عرصۀ سیاست انکار می شود و مشکلات شان خانوادگی انگاشته می شود و نه سیاسی. بنابر این به طور اتوماتیک در سیاست برای زنان جایگاهی باقی نمی ماند، زیرا طبق باور فوق الذکر زن مساله سیاسی ندارد که با توسل به آن به سیاست روی آورد.
در برخی موارد که زنان به سیاست روی می آورند، از طرف جمع مردانه پذیرفته نمی شوند و به طور شایسته و بایسته از آنان حمایت به عمل نمی آید، زیرا نظام مردسالار حضور زن در عرصۀ سیاست را یک تهدید قلمداد می کند. البته ناگفته نماند که در اکثر موارد از زنان حمایت کاذب به عمل می آید، به گونه ای که از اندک حرکت سیاسی او، مثلا نوشتن یک مقالۀ ساده، با هیاهوی غیر قابل وصفی استقبال می شود، در صورتی که همین کار برای یک مرد طبیعی است به گونه ای که حتی سوال تشویق و استقبال از این مرد هم به ذهن خطور نمی کند.
اما نباید فراموش کنیم که در اغلب اوقات، زنان سیاسی از منظر مردان، جاه طلب و خودخواه به نظر می آیند، زیرا آنان از نقش مادرانۀ خود فاصله گرفته و به میدان مردانه پا گذاشته اند. مردان غالباً می خواهند که زنان شان در خانه بمانند، به تربیت فرزندان شان بپردازند و در امور سیاسی مداخله نکنند. مردان با گفتن این که زن در خانه امور مهمی چون تربیت نسل آینده را به عهده دارد، علل خانه نشینی همسرانشان را توجیه  می کنند.
مساله ای که در افغانستان بیشتر دیده می شود، حضور نمایشی و سمبولیک زنان بصورت محدود و معدود در عرصۀ سیاست است. از دولت دست نشانده شروع تا احزاب و گروه های سیاسی به عمد خواستار حضور زنان در جمع شان هستند، زیرا حضور زنان، حزب یا گروه آنان را دموکراتیک و مدرن جلوه داده و کمک می کند تا بتوانند مورد توجه و تمجید لیبرال فمینیست های غرب قرار بگیرند. نمونه بارز آن تعداد انگشت شمار وکلا و وزرای زن می باشند که بر چوکی های دولت دست نشانده تکیه کرده و از این طریق تلاش می کنند به نظام دست نشاندۀ حاکم، "مشروعیت جهانی" دهند.
اما در دهۀ اخیر آنچه بیشتر در جامعۀ ما دیده شده است، مدافع حقوق زن، سازمان های به اصطلاح مدنی و فعالان حقوق زن اند که شعار اصلی شان، تامین حقوق زنان در جامعۀ سنتی و مردسالار افغانستان بوده است. در نتیجه آنچه به دست آمده، سرمایه دار شدن نهادهای ذکر شده است، اما تفاوتی در زندگی زنان زحمتکش و کارگر افغانستانی بوجود نیامده است. تاکید می کنم که هدف نهادهای انجویی مدافع حقوق زنان گرفتن "فند" از باداران اشغالگر شان است و نه آوردن تغییر اساسی در زندگی زنان افغانستانی.
ره یابی زنان به عرصۀ سیاست مشکلات و موانع بسیاری دارد. یکی دیگر از این موانع ازدواج است. در جامعۀ ما زن سیاسی که ازدواج می کند، به جبر مردسالاری ناچار است که از بینش شوهر خود پیروی کند و معمولاً عمر مبارزات سیاسی شان کوتاه است. این عامل باعث می شود که زن سیاسی، آینده شخصی و خانوادگی خود را بر سیاست ترجیح دهد. این نکته در برخی موارد آنچنان بر زنان فشار وارد می کند که مجبور می شوند راه و حرکتی را که به آن باور دارند و سال ها برای تداوم آن تلاش کرده اند، رها کنند.
در بسیاری موارد هم زنان نمی خواهند سیاسی شوند، چون در سیاست آینده ای برای خویشتن نمی بینند. بناءً به دنبال آینده ای می روند که خوشبختی زندگی شخصی و خانوادگی آنان را بدون دغدغه و جنجال تضمین کند، حتی به قیمت سازش با نظام مردسالاری و زندگی مشترک با یک مرد شدیداً شوونیست.
در نتیجه می توان تاکید کرد که باور و تعهد قوی به راه یا اندیشه ای، محرک اصلی انسان برای سیاسی شدن و در نهایت قرار گرفتن در یک مسیر مبارزاتی سیاسی است و در این مسیر تداوم و پایداری مسالۀ مهم است، نه زن بودن یا مرد بودن.
خشونت ها علیه زنان و تحت فشار قرار دادن زنان در جامعۀ مردسـالار برای اعمال قدرت مرد، یک مساله سیاسی
است و زنان برای رهایی از سلطۀ نظام مردسالار باید مبارزه کنند، مبارزه ای متحدانه، منسجم و پیگیر که فقط در بطن سیاست انقلابی و در کنار مبارزات سایر زحمتکشان امکان پذیر است.
از طرفی هم نظام حاکم استثمارگرانه و ستمگرانه هوشیارانه عمل می کند به گونه ای که در هر گوشه و کنار جهان آلات و ابزار اقتصادی، اجتماعی و... دارد که به محض رویت زنانی که استعداد و جرات سیاسی شدن و در نتیجه رهبری زنان طبقه کارگر و زحمتکشان را دارند، دست به کار شده و با انواع حیله و نیرنگ آنان را از مسیر مبارزات انقلابی منحرف می کنند. نمونه های بارز آن که در کشور ما بسیار دیده شده، تشکیل انجوهایی است که برای حقوق زنان مبارزه می کنند. این انجوها با پول های کلان دالری وارد میدان شده و نیروهای موثری را که قابلیت رهبری تودۀ زنان  را دارند، به سوی خود می کشانند و بدین ترتیب، مبارزات انقلابی و خیزش های زنان بر ضد نظام مردسالار و در نتیجه کل نظام استثمار و ستم  را در نطفه خفه می کنند.
پس زنان آگاه و هوشیار افغانستان باید بدانند ستم هایی که بر آنان اعمال می شود، بسیار سازمان یافته بوده و دست امپریالیزم حامی آن است. بناءً برای نجات و رهایی از این وضعیت باید استوارانه مبارزه کرد و در مقابل نظام حاکم ایستاد و برای پیمودن این راه دراز، باید قاطعانه سیاسی شد، به سیاست انقلابی روی آورد و به امتیاز دهی های انجوهای اشغالگران غربی و دست نشاندگان آنان، نه گفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( 1 ) : کارگران و سایر زحمتکشان ملیت های تحت ستم مستقیماً از ستم ملی شوونیستی رنج می برند، ولی کارگران و زحمتکشان ملیت حاکم نیز بطور غیر مستقیم از این ستم در رنج هستند. اعمال ستم ملی شوونیستی بر ملیت های تحت ستم، یکی از عوامل وجود، بقا و دوام استثمار طبقاتی بر کارگران و زحمتکشان ملیت حاکم است و تا زمانی که آنها یکجا با کارگران و زحمتکشان ملیت های تحت ستم، نظام استثمارگرانه و ستمگرانۀ موجود را سرنگون نکرده و بجای آن نظام مردمی و انقلابی را برپا نکنند، نخواهند توانست بارگران استثمار طبقاتی را از شانه های شان بردارند. 



*******************

هر زمانیکه افغانستان از طرفی مورد تهاجم و یا اشغالگری قرار گرفته نه تنها که ملیتهای مختلف در کنار یکدیگر ایستاده، یک پارچه و متحد علیه متجاوزین و اشغالگران رزمیدند، بلکه زنان این خطه نیز دوشادوش مردان به نبرد علیه متجاوزین پرداخته اند و با آزادی و غرور، با افتخار و سربلند، زندگی نمودند و جان های شان را بخاطر استقلال و آزادی قربان نمودند. در اینجا یک تن دیگر از زنان آزاده و با شهامت بلوچ را به خوانندگان معرفی می نمائیم.
میرمن بیبو:
 میراحمدخان که پدرش یکی از خانهای کلات می باشد لشکری را تدارک دیده و وارد جنگ با مخالفین گردید.
بعد از یک جنگ خونین شکست خورد و چون روحیه خود را باخته بود از جنگ دست کشید. خواهرش میرمن بیبو خواست تا برادرش دوباره تدارک لشکر را دیده و تجدید قوا نموده، حمله را علیه مخالفین شروع نماید. هر قدر که برادرش را علیه مخالفین تحریک نمود سودی نبخشید وهیچگاه متقاعد به لشکرکشی و مقابله با دشمن نگردید. در این زمان میرمن بیبو خود رهبری لشکر را به عهده گرفت. به تجدید قوا پرداخت و لشکر را جمع و جور نمود و برای جلوگیری از پیش روی دشمن به آنها حمله نمود.
در حالیکه برادرش کاملا روحیه خود را باخته بود و در کلات ماند، اما میرمن بیبو در صف مقدم جنگ با مخالفین به مقابله پرداخت. با احساسات وطن پرستانه خویش تمامی لشکریان را به شور و هلهله آورد، به هر سو که حمله مینمود به دشمن ضربات سخت وارد می نمود. لشکر تحت رهبری اش عاشقانه می جنگیدند و جان شان را فدا می ساختند.
وقتیکه میرمن بیبو در سیوی رسید سردار میرزاخان به مقابله با او پرداخت. جنگ سختی بین طرفین در گرفت. بعد از ساعت ها درگیری گلوله دشمن به او اصابت نمود و جان باخت. لشکرش که بدون رهبر مانده بود تاب مقاومت نیاورده و عقب نشینی نمودند.
میرمن بیبو علاوه بر جرات و شهامتی که داشت، یک زن فاضل و دانشمند نیز بود، چنانچه شیخ فاضل در گنجنامه خود چنین می گوید:
یکی خواهرش بود بیبو به نام
چو مردان به دیوان نشستی مدام
همه مردان کرده او را سلام
به گردش همه مردان خاص وعام
زنی  بود دانا بس هوشیار
به مردانگی در جهان اشتهار

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر