دسته هشت مارچ زنان افغانستان

بیانیه دسته هشت مارچ زنان افغانستان

خطه اي كه امروزافغانستان ناميده مي شود يك تاريخ چند هزار ساله دارد. اين خطه كه در دوران هاي دور بخشي از آرياناي قديم و بعدا باختر و در دوره اسلامي بخشي از خراسان بزرگ بود، پس از آنكه تحت تسلط استعمارگران انگليسي قرار گرفت، در اواسط قرن نزده، افغانستان ناميده شد. اين تاريخ طولاني چند هزار ساله در عين حال تاريخ ستمگري برده دارانه و فئودالي بر زنان اين خطه بوده است. استعمارگران انگليسي در دوره سلطه هشتاد ساله شان بر اين كشور، از 1839 تا 1919، نيز نخواستند رخنه كوچكي در ديوار هاي استثمار و ستم فئودالي كهن، منجمله ستم بر زنان، در اين كشور ايجاد نمايند و صرفا ستمگري استعمارگرانه را بر ستم هاي قبلي افزودند.
اصلاحات در مورد وضعيت زنان در افغانستان، با خصلت نيمه فئودالي نيمه مستعمراتي، براي اولين بار در زمان سلطنت امان الله خان ( 1298 1307 شمسي) شروع شد. اين حركت كه " نهضت نسوان " يعني جنبش زنان ناميده شد، حركت روبنايي اصلاحي اي بود كه توسط دربار و بصورت مشخص توسط شخص شاه امان الله دامن زده شد. طبعا دامنه اين حركت محدود بود و حتي در شهر كابل به يك جنبش وسيع زنان مبدل نگرديد، چه رسد به شهر هاي ديگر و دهات سراسر كشور.
اما همين حركت محدود نيز با عكس العمل شديد ارتجاع فئودالي مواجه گرديد و حتي قبل از سقوط سلطنت امان الله خان تا حد زيادي كنار گذاشته شد. سقوط سلطنت امان الله خان ( 1307 شمسي ) در عين حال به معني كنار گذاشته شدن كامل " نهضت نسوان " در دوره كوتاه قدرت امير حبيب الله كلكاني، كه مجموعا بصورت تقريبي مدت نه ( 9 ) ماه دوام نمود، بود. اما بعد از قدرتگيري نادر شاه پدر ظاهر شاه و سال هاي اول سلطنت ظاهر شاه در زمان نخست وزيري هاشم خان كاكايش، نيز اين نهضت در واقع توسط دربار ديگر دامن زده نشد.
با شروع دوره نخست وزيري شاه محمود كاكاي ديگر ظاهر شاه كه دربار از حصار ديرين استبداد با گام هاي لرزان بيرون خزيد و به جنبش سياسي دوره هفت شورا ( سال 1328 شمسي) براي مدتي زمينه بروز داد، اصلاحات دوره اماني در مورد زنان نيز يكبار ديگر از سر گرفته شد. عليرغم اينكه گشايش سياسي دوره شاه محمود خان يك گشايش كوتاه مدت بود و به زودي جايش را به دوره استبدادي ده ساله نخست وزيري داود خان ( 1332 1342 ) داد، اما " نهضت نسوان " دامن زده شده توسط دربار ادامه يافت. داود خان براي ادامه اين " نهضت " حتي به خشونت متوسل شد و در قندهار مخالفين فئودالي محافظه كار اين " نهضت " را قهرا سركوب نمود.
جنبش زنان در افغانستان به مفهوم نسبتا وسيع آن در واقع در دوره دموكراسي كذايي ظاهر شاهي (1342 1352 ) زمينه تبارز پيدا نمود. تا اين زمان، مكاتب دخترانه در شهرها و بخشي از روستاهاي كشور تا حد معيني گسترش يافته و يك قشر زنان با سواد به وجود آمده بود كه در موسسات تعليمي و اداري دولتي و در سطح محدودي در رشته طبابت به كار اشتغال داشت. درين دوره، همانگونه كه جنبش هاي سياسي گوناگون، بنا به موجوديت اوضاع مساعد كشوري و بين المللي، زمينه تبارز يافت، براي اولين بار زنان و دختران نيز بصورت نسبتا وسيعي در فعاليت هاي سياسي دخيل شدند و يك جنبش نسبتا وسيع زنان، بيرون از كنترل دربار و حتي در مخالفت با آن به وجود آمد. در مواجهه با چنين وضعيتي، دربار دست به سركوب نزد، بلكه در مقام رقابت، " جمعيت زنان " ( د ميرمنو تولنه ) را به وجود آورد، يك زن وفادار به دربار را وزارت بخشيد و به زنان حق شركت در انتخابات پارلماني و حق وكالت " اعطا " نمود. درين دوره، جنبش زنان، با خصوصيت ضد دولتي، در مكاتب دخترانه، دانشگاه كابل ( يگانه دانشگاه كشور در آن زمان ) و همچنان در ميان زنان و دختران شهري شاغل در بيرون از خانه، وسعت يافت. به اين ترتيب، اين جنبش كماكان از خصوصيت شهري بودن و عدم حضور در روستاهاي كشور يعني از عدم حضور در ميان هشتاد در صد نفوس زنان كشور رنج مي برد. 
با خاتمه يافتن دوره دموكراسي  كذايي ظاهر شاهي و شروع دوره پنجساله استبداد داود خاني كه اين بار بنام " جمهوريت " پيش برده مي شد، يكبار ديگر جنبش هاي سياسي مخالف، و طبعا جنبش سياسي مخالف در ميان زنان نيز، با فتور مواجه شدند. اما اصلاحات دامن زده شده از بالا در مورد زنان، توسط حاكميت همچنان ادامه يافت.
كودتاي هفت ثور 1357 و به دنبال آن تجاوز قواي صد و پنجاه هزار نفري سوسيال امپرياليستي شوروي بر افغانستان و اشغال اين كشور، سراسر جامعه را به شدت تكان داد و همه اقشار و طبقات جامعه وهمه زنان و مردان را به درون تلاطمات سياسي و جنگ كشاند. از يكجانب رژيم دست نشانده سوسيال امپرياليست ها، " سازمان دموكراتيك زنان " وابسته به حزب مزدور حاكم را، به ويژه در شهرهاي تحت حاكميت اشغالگران و رژيم، وسعت بخشيد، فرماني در مورد لغو ازدواج هاي اجباري، " شير بها" و طويانه و تثبيت حق ازدواج آزادانه زنان و دختران ( فرمان نمبر هفت ) صادر كرد، زنان را در بعضي موقعيت هاي دولتي بالا كشيد و تا حدي در امور مربوط به اردو و پوليس دولتي دخيل ساخت و مكاتب دخترانه را توسعه داد. اما از جانب ديگر در مقاومت سرتاسري ايكه عليه اشغالگران سوسيال امپرياليست و رژيم دست نشانده شان در سراسر روستاهاي كشور و همچنان در شهرها بپا خاست، زنان و دختران خواسته يا نا خواسته وسيعا شامل گرديدند.
فرمان نمبر هفت رژيم در سطح وسيعي نتيجه معكوس ببار آورد. ازدواج هاي اجباري در خفا گسترش يافت و مقدار " شير بها " مخفيانه بيشتر گرديد. زور گويي هاي بروكراتيك بخاطر اجراي اجباري اين فرمان، خود زمينه ساز تصاحب " مجاني " دختران جوان توسط لومپن هاي وابسته به رژيم گرديد. بد تر از همه، باند هاي مليشه وابسته به رژيم، در مناطق جنوب، غرب و شمال كشور، دست باز يافتند كه زنان و دختران جوان و زيبا را هر زماني كه بخواهند، تصاحب نمايند. وقتي اين دست درازي ها وسعت يافت، زنان و دختران جوان وسيعا به برقع پوشي روي آوردند تا از چشمان حريص مليشه هاي دد منش مصئون بمانند.
قرمان نمبر هفت رژيم، مهريه را از بين نبرد، بلكه مقدار آن را به سيصد ( 300 ) افغاني پائين آورد. بنابرين اصل مهريه گيري و مهريه دهي پا بر جا باقي ماند و صرفا مقدار آن نا چيز تعيين گرديد؛ يعني معامله خريد و فروش به حال خود باقي ماند ولي قيمت به شدت تنزل داده شد. اين وضعيت، يك شوخي لومپنانه را به وجود آورد. لومپن هاي مزاحم به دختران و زنان جوان، سيصد ( 300 ) افغاني را نشان مي دادند تا گويا قيمت شان را به آنها حالي كرده باشند.
مهم ترين فرمان رژيم، يعني فرمان نمبر هشت، كه فرمان مربوط به اصلاحات ارضي بود، اساسا يك فرمان شوونيستي و صرفا مردانه بود. درين فرمان حق ملكيت دهقانان بر زمين بصورت خانوادگي و صرفا براي مردان خانواده ها تثبيت شده بود و توزيع زمين براي زنان بصورت مستقل اصلا در نظر گرفته نشده بود. 
كودتاي هفت ثور 1357 و به تعقيب آن تجاوز سوسيال امپرياليست هاي شوروي بر افغانستان و اشغال اين كشور، باعث نابودي يك و نيم ميليون از اهالي اين كشور، معيوب شدن صدها هزار نفر ديگر وآواره شدن تقريبا ثلث نفوس آن به كشور هاي خارجي گرديد. بيگمان مي توان گفت كه اكثريت اين كشته شدگان و صدمه ديدگان را زنان و دختران تشكيل دادند. تعداد زيادي از زنان و دختران جوان نيز به زندان هاي رژيم افتادند، شكنجه شدند، مورد تجاوز قرار گفتند و به قتل رسيدند. صد ها هزار زن پير و جوان و دختران جوان و خورد سال، براي مدت هاي طولاني، در پشت در هاي زندان هاي مخوف رژيم، به سراغ عزيزان گم شده شان سرگردان گرديدند، گريه و زاري كردند، و توسط محافظان و دربانان دد منش اين زندان ها اذيت و آزار ديدند.
جنايات و ددمنشي هاي رژيم و باداران سوسيال امپرياليست شان، اكثريت عظيم زنان افغانستاني را نيزهمانند مردان اين كشور، در مخالفت با اشغالگران و رژيم دست نشانده شان قرار داد. زنان وسيعا در مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي دخيل گرديدند. اما به دليل سلطه روز افرون نيروهاي بنياد گراي وابسته به امپرياليست هاي غربي و ارتجاع منطقه وعرب بر اين مقاومت، نقش شان صرفا يك نقش سنتي باقي ماند. اين نيروها به زنان اجازه ندادند كه فعالانه در مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي شركت نمايند. آنها درين جنگ كشته مي شدند، عزيزان شان را از دست مي دادند، توسط نيروهاي دشمن مورد تجاوز قرار مي گرفتند و وسيعا به آوارگي كشانده مي شدند؛ اما اجازه نداشتند كه اسلحه بردارند و بصورت مسلحانه در مقاومت شركت نمايند. حتي نيروهاي چپ مخالف سوسيال امپرياليزم شوروي و رژيم دست نشانده اش، كه طي چند سال اول مقاومت در مبارزات مسلحانه بصورت نسبتا وسيع شامل بودند، زنان و دختران را وسيعا به فعاليت هاي جنگي سوق ندادند و در نتيجه نقش آنها در اين بخش از مقاومت سوسيال امپرياليستي نيز قويا غير جنگي و به اصطلاح صرفا سياسي، و در همين حد نيز محدود، باقي ماند. پس از آنكه رهبري هاي اين سازمان ها به خارج از كشور انتقال يافتند، همين نقش صرفا سياسي محدود زنان و دختران مربوط به آنها نيزعمدتا به يك نقش خارج كشوري مبدل گرديد.
وقوع فاجعه هشت ثور 1371 يا تحويلدهي قدرت توسط بقاياي رژيم بازمانده از دوران اشغال، به بنياد گرايان اسلامي و مليشه هاي متحد شان و به وجود آمدن " دولت اسلامي "، يك عقبگرد عظيم در مورد مسئله زنان در افغانستان را رقم زد. اين عقبگرد، تقريبا تمامي دستاورد هاي بدست آمده جنبش زنان را به سوي نابودي سوق داد، كار زنان شهري در بيرون از خانه را وسيعا محدود ساخت، تعداد دختران شامل در دانشگاه ها ها و مكاتب را وسيعا تقليل داد، حجاب اجباري را سرتاسري ساخت و زنان و دختران جوان و حتي خورد سال را به گروگانان و غتايم جنگي خانه جنگي هاي ددمنشانه ياند هاي مختلف بنياد گرا تبديل نمود. حتي دادگاه عالي دولت اسلامي، يك فتوا نامه شرعي مبني بر بستن كامل مكاتب دخترانه، اخراج دختران و زنان از دانشگاه ها؛ دفاتر دولتي، كارخانجات و راديو و تلويزيون صادر كرد. دولت اسلامي به دليل تشتت، تفرقه دروني وعدم همآهنگي شديد ارگان هاي مختلف خود، قادر نگرديد اين فتوا نامه را بطور كامل تطبيق نمايد. در واقع تطبيق كامل همين فتوا نامه، امري بود كه توسط امارت اسلامي طالبان جامه عمل پوشيد.
امارت اسلامي طالبان تقريبا تمامي مكاتب دخترانه را بست، دختران را از دانشگاه ها اخراج كرد، تمامي زنان شهري را مكلف به برقع پوشي نمود، كار بيرون از خانه زنان شهري را كاملا از ميان برد، مسافرت زنان بدون سرپرست مرد را ممنوع قرار داد و حتي بازار و حمام زنانه را به روي زنان بست. دسته هاي باند بد نام " امر به معروف و نهي از منكر " طالبان در كوچه ها و جاده هاي شهر هاي مختلف كشور،  زنان و دختراني را كه حجاب شان مطابق به ميل آنها نمي بود، در ملاء عام شلاق مي زدند و تحقير و توهين مي كردند. در همين دوره چند مظاهره اعتراضي زنان توسط طالبان مسلح به خاك و خون كشيده شد و تعدادي از زنان معترض به زندان افتادند.
يكي از بهانه هاي فريبكارانه امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي براي تجاوز به افغانستان و اشغال اين كشور، از بين بردن شوونيزم غليظ مرد سالارانه امارت اسلامي طالبان و تامين حقوق زنان است. اين ادعا بخاطري يك بهانه فريبكارانه است كه امارت اسلامي طالبان و تمامي سياست هاي ارتجاعي آن، منجمله شوونيزم غليظ مرد سالارانه اش، نه در تخالف با سياست هاي امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي و وابستگان منطقه يي شان، بلكه در تطابق با سياست هاي مذكور، به روي صحنه آمد.  شوونيزم غليظ مرد سالارانه امارت اسلامي طالبان منطبق با سياست هاي دوره يي آنها بود و بدون حمايت فعال مستقيم و غير مستقيم آنها، موجوديت طالبان و امارت اسلامي شان مي توانست يك امر قويا غير محتمل باشد.
علاوتا ادعاي مذكور بخاطري يك بهانه فريبكارانه است كه آنها بجاي امارت اسلامي طالبان، رژيم دست نشانده اي را رويكار آورده اند كه نيروها و شخصيت هاي مرد سالار شوونيست، بخش اعظم تركيب آن را تشكيل داده اند. بينش اين نيروها و شخصيت هاي ارتجاعي و اساس سياست هاي شان، صرفنظر از تفاوت هاي جزئي، در واقع همان بينش و سياست طالبان است. به همين جهت با اشغال افغانستان توسط امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان و رويكار آمدن رژيم دست نشانده آنها، مسئله زنان به مثابه گروگاني در دست اشغالگران و رژيم پوشالي براي توجيه اشغال كشور و خيانت ملي مورد استفاده قرار گرفته و مي گيرد، بدون اينكه كدام تفاوت اساسي در وضعيت توده هاي وسيع زنان به وجود آمده باشد.
البته هويدا است كه يك قشر كوچك زنان خيانت پيشه، توسط اشغالگران و رژيم پوشالي پرورانده شده و به صورت نمايشي به روي صحنه آورده شده است تا زن ستيزي بنيادگرايان حاكم در رژيم دست نشانده را بپوشاند و سندي گردد براي ثبوت ادعاهاي فريبكارانه تامين حقوق زنان. افراد شامل در اين قشر كوچك پرورانده شده توسط اشغالگران و رژيم دست نشانده، نه تنها به وزارت و وكالت رسانده شده اند، بلكه به مثابه سرمايه داران دلال تازه به دوران رسيده به بازار نيز راه يافته اند.
اما در مقابل اين قشر كوچك دست پرورده، توده هاي وسيع زنان قرار دارند كه وضع شان با دوره امارت اسلامي طالبان كدام فرق اساسي نكرده است. در بعضي موارد مشخص، مثلا مكاتب دخترانه، حمام هاي زنانه، تا حدي كار زنان شهري در بيرون از خانه و غيره، تا آنجائيكه به تفاوت تفسير هاي جهادي و طالبي از شريعت مربوط است، كم و بيش وضع زنان بهبود يافته است. اما سنت هاي ددمنشانه اي كه توسط امارت اسلامي طالبان ضد شرعي اعلام گرديده و رسما منسوخ شده بود، از قبيل بد دادن ( دختر خون )، بدل، ملك موروثي دانستن زن بيوه توسط خانواده شوهر زن و غيره، بار ديگر وسيعا احيا شده است و حتي توسط مقامات بلند پايه رژيم مورد اجرا قرار مي گيرد.
نمي توان ادعا نمود كه تفنگ بدستان طالب از دست درازي به زنان و دختران و تجاوز بر آنها، كاملا بري بوده اند. اما دست درازي ها و تجاوزات منسوبين نيروهاي امنيتي رژيم و نور چشمي هاي مقامات بلند پايه آن، به حدي رسوا و بي شرمانه گسترش يافته است كه نه تنها با دوره امارت اسلامي طالبان قابل مقايسه نيست، بلكه در تاريخ افغانستان كمتر مثل و مانندي دارد. اختطاف دختران جوان و حتي خورد سال و تجاوز بر آنها، به يك امر روزمره تبديل شده و كمتر روزي را مي توان سراغ نمود كه اين قبيل حوادث به وقوع نپيوندد. اختطاف گران و متجاوزين اكثرا گرفتار و محاكمه نمي گردند و آنهايي هم كه گرفتار مي شوند، در بدل رشوه توسط مقامات فضايي رژيم برائت حاصل مي كنند و يا در صورت مجازات توسط مقامات قضايي، مقامات بلند پايه رژيم، منجمله شخص كرزي، آنها را از زندان رها مي سازند.
اشغالگران و رژيم دست نشانده ادعا دارند كه زمينه هاي وسيعي براي اشتغال زنان در بيرون از خانه به وجود آورده اند. اين ادعا از چند جهت فريبكارانه و دروغين است: اولا از اين جهت كه در سطح كل جامعه زمينه اشغال گسترش نيافته و روز بروز بر ميزان بيكاري افزايش به عمل مي آيد. ثانيا از اين جهت كه زنان و دختران شاغل در بيرون از خانه صرفا يك اقليت كوچك چند فيصده وابسته به اشغالگران و رژيم دست نشانده را شامل مي گردند. ثالثا از اين جهت كه با نابودي وسيع صنايع دستي و توليدات غذايي خانگي، توده هاي وسيع زنان روستايي به شدت به سراشيب فقر و بيچارگي افتاده اند. به اين ترتيب سير رو به رشد بيكاري و عدم اشتغال، كل جامعه، منجمله زنان، را تهديد مي نمايد و اشتغال زنان توسط اشغالگران و رژيم پوشالي افسانه فريبكارانه اي بيش نيست.
دهشت افگني ها، خانه تلاشي ها و بمباران هاي كور نيروهاي اشغالگر امپرياليست، معمولا از ميان زنان و اطفال قرباني مي گيرد. منسوبين اين نيروها، اعم از افسر و عسكر، متجاوزين بالقوه و بالفعلي هستند كه تنها زنان و دختران مناطق جنگي، بلكه پسران و مردان اين مناطق، و همچنان زندانيان، را نيز پيوسته مورد تهديدات جنسي قرار مي دهند.
پناهگاه هاي مربوط به وزارت امور زنان رژيم كه تقريبا در تمامي ولايات كشور به وجود آمده است، براي زنان گرفتار مصايب، نه مكان هاي مصئون و امن، بلكه مكان هاي استفاده جويانه جنسي مقامات رژيم از آنها هست. زن و دختري كه يكبار به اين "پناهگاه " ها وارد گردد، بربادي اش كامل و آينده اش كاملا تيره و تار مي گردد.
درينجا لزومي ندارد در مورد سياست هاي زن ستيزانه فعلي طالبان زياد صحبت نمائيم. طالبان، همان طالبان دوره امارت اسلامي هستند و اساسا كدام فرقي نكرده اند. آنها در مناطق تحت كنترل شان مكاتب دخترانه را مي بندند و زنان را از كار بيرون از خانه در موسسات دولتي و موسسات به اصطلاح كمك رساني غير دولتي، منع مي كنند. اما اين قدرهست كه چون مناطق تحت كنترل شان در بيرون از شهرها قرار دارد، دسته هاي " امر به معروف و نهي از منكر " شان فعال نيستند، با پوشش سنتي زنان روستايي مشكلي ندارند و در مورد آنها سختگيري نمي كنند.
به اين ترتيب وظايف مبارزاتي جنبش زنان در افغانستان را مي توان به ترتيب ذيل بيان نمود:
1 -  اولين وظيفه و وظيفه عمده جنبش زنان در افغانستان، مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده و بصورت مشخص مبارزه عليه برنامه هاي اغواگرانه آنها در مورد زنان است. جنبش زنان يك جنبش مبارزاتي حق طلبانه و عادلانه ضد شوونيستي و ضد ستم است و نبايد اجازه داد به مثابه گروگاني توسط اشغالگران و خائنين ملي مورد سوء استفاده قرار بگيرد.
2 -  مبارزه عليه اشكال مختلف شوونيزم مرد سالار كه تحت نام هاي مذهب، سنت، تقدس خانواده و غيره اعمال مي گردد، به مثابه وظيفه خاص جنبش زنان. 
3 مبارزه براي گسترش جنبش سياسي سكولار در جامعه مبتلا به بنياد گرايي چند جانبه افغانستان، يكي از وظايف مهم مبارزاتي جنبش زنان را تشكيل مي دهد. بنياد گرايي، چه در چهره رژيم دست نشانده خود را نشان دهد، چه در چهره طالبان و نيروهاي مشابه آن، براي جنبش زنان زهر كشنده است و اين جنبش هيچ چاره اي جز مبارزه جدي و پيگير عليه آن ندارد.
4 -  جنبش مبارزاتي زنان، چنانچه بخواهد دور نماي نابودي كامل ستم بر زنان و سرنگوني كامل شوونيزم مرد سالار را نصب العين خود قرار دهد، بايد به مثابه بخشي از مبارزه براي سرنگوني كامل نظام استثمارگرانه و ستمگرانه موجود و برقراري يك نظام عادلانه ايكه جهتگيري اش به سوي رفع هر گونه استثمار و ستم باشد، پيش برده شود. ازينجهت جنبش مبارزاتي زنان بايد در پيوند فشرده و ارتباط متقابل تنگاتنگ با مبارزات طبقاتي زحمتكشان عليه استثمار طبقاتي، مبارزات ملي عليه هر شكلي از ستم امپرياليستي و مبارزات مليت هاي تحت ستم عليه ستم ملي شوونيستي قرار داشته باشد.
5 -  تجارب بدست آمده در طول هشتاد سال اخير در افغانستان نشان داده است كه جنبش زنان تا زماني كه از بالا دامن زده شود و قشر كوچكي از زنان را در بر بگيرد، سود چنداني براي توده هاي زنان نخواهد داشت و وضعيت آنها را اساسا تغيير نخواهد داد. ازينجهت كاملا لازم است كه براي توده يي ساختن جنبش مبارزاتي زنان تلاش و كوشش مستمر و پيگير به عمل آيد. جنبش مبارزاتي زنان نبايد صرفا يك جنبش مبارزاتي روشنفكرانه باقي بماند، بلكه كاملا لازم است كه به يك جنبش مبارزاتي توده يي، كه خيل عظيم زنان زحمتكش را آگاهي دهد و آنان را بسيج و 
سازماندهي نمايد، مبدل گردد.
6 -  جنبش مبارزاتي زنان افغانستان بايد در پيوند فشرده با جنبش هاي مبارزاتي زنان سائر كشورهاي جهان، بخصوص زنان كشور هاي منطقه، پيش برده شود. جنبش هاي مبارزاتي زنان در كشور هاي مختلف، بخصوص كشور هاي منطقه، بايد متقابلا همديگر را حمايت و تقويت نمايند. اين حمايت و تقويت متقابل بايد هم جنبش مبارزاتي زنان در داخل اين كشورها و هم حركت هاي مبارزاتي خارج كشوري زنان اين كشورها را در بر بگيرد.
با توجه به تمامي وظايف مبارزاتي مطرح شده در فوق، روشن است كه يكي از وظايف مهم جنبش انقلابي داخل افغانستان و همچنان دسته هاي انقلابي خارج كشوري افغانستاني، تقويت جنبش مبارزاتي زنان، به مثابه يك جنبش مستقل مبارزاتي است. اكيدا بايد خاطر نشان سازيم كه اين جنبش مبارزاتي و لو اينكه نهايتا در تابعيت از وظيفه مبارزاتي عمده، يعني مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و خائنين ملي، پيش برده شود، اما در هر حال يكي از مبارزات مهم در سطح كل جامعه بوده و هرگز نبايد به فراموشي سپرده شود و هرگز نبايد به عنوان يك وظيفه مبارزاتي حاشيه يي در نظر گرفته
جنبش مبارزاتي زنان افغانستان كه از يك جانب با فريبكاري ها و توطئه هاي اشغالگران و دست نشاندگان شان و از جانب ديگر با شوونيزم غليظ طالباني در مواجهه و رويارويي قرار دارد، بطور ويژه اي نيازمند حمايت ها و همكاري هاي گسترده جنبش هاي مبارزاتي زنان كشور هاي مختلف جهان، به ويژه حمايت ها و همكاري هاي جنبش هاي مبارزاتي زنان كشور هاي منطقه، مي باشد.


               
دسته هشت مارچ زنان افغانستان


هشت مارچ 2009

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر